یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

آدمیت سالهاست مرده است!!!


از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
... ... ... ... وای
جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
(فریدون مشیرى)

بودی یا نبودی ؟


با دلی شاد به امید وصالی که ندیدم

آمدم تا به سرای تو و در خانه نبودی

حلقه بر در زدم و از تو جوابی نشنیدم

بلکه بودی و در خانه به رویم نگشودی

ادامه مطلب ...

سیب . . . (پریروز، دیروز، امروز)


تو به من خندیدی و نمی دانستی
 من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
 باغبان از پی من تند دوید
 سیب را دست تو دید
 غضب آلود به من کرد نگاه
 سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 و تو رفتی و هنوز،
 سالهاست که در گوش من آرام آرام
 خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
 و من اندیشه کنان غرق این پندارم
 که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
                                                                " حمید مصدق"

ادامه مطلب ...

زندگی یعنی چه؟


شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

 مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
ادامه مطلب ...

وصیت نامه ی وحشی بافقی

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت