یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

و تو رفتی...

و تو رفتی و هنوز سالهاست
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم ....


****


شب است
و نور روی پنجره های خیس شهر راه می رود
من هم ایستاده ام
و فاصله ی خانه تا کوهستان را حدس می زنم
اول با بخار نفسم روی شیشه ها می دمم
بعد با انگشتانم
جاده ای باریک و طولانی را روی آن ها نقاشی می کنم
و بالآخره در دورترین نقطه
در پایان راه
آدمی را می کشم که پشت به من کرده است
و گوئی دارد در باران دور می شود....

من وتو

من وتو با همیم اما دلامون خیلی دوره

همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره

نداریم هیچ کدوم حرفی که بازم تازه باشه

چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره

من وتو،من وتو ،من وتو

هم صدای بی صداییم با هم و از هم جداییم

خسته از این قصه ها ییم هم صدای بی صداییم

نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما

یه عمره وعده ها رو دادیم و حرف ها رو گفتیم

دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما

گلای سرخمون پوسیده موندن توی باغچه

دیگه افتاده از پا ساعت پیر رو طاقچه

گلای قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن

اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد


من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد


                          همه اندیشه ام اندیشه فرداست                         

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام٬ شب خاموش٬ راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را

همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند

همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند

همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند

همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی

همین فردا که راه خواب من بسته است

همین فردا که روی پرده پندار من پیداست

همین فردا که ما را روز دیدار است

همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست

همین فردا همین فردا

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است

به هر سو چشم من رو میکند فرداست

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند

قناری ها سرود صبح می خوانند

من آنجا چشم در راه توام ناگاه

ترا از دور می بینم که می آیی

ترا از دور می بینم که میخندی

ترااز دورمی بینم که می خندی و می آیی

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

ترا در بازوان خویش خواهم دید

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید

وگر بختم کند یاری

در آغوش تو

ای افسوس

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

هوا آرام٬ شب خاموش ٬راه آسمان ها باز 


زمان در بستر شب خوابو بیدار است...

شعر

امشب می خوام رو آسمون عکس چشات و بکشم  

اگر نگاهم نکنی ناز چشاتو بکشم  

ای کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمی دم  

یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم 

 

 ******** 

خانه ما ساده تر از کوچه ما است  

هر گوشه آن زمزمه مهرو وصفاست 

کوچک اما به بزرگی وجودت دلچسب 

   و دل انگیز که هر پنجره اش رو بخداست 

گر غم فقر دست مرا تنگ نمود  

غصه ای نیست که قارون صفا جلوه نماست 

چونکه آویز تحمل به تو لبخند زند 

در تماشگه تو معرکه شرم و حیاست 

درک تو با همه خردی چه شکوهی دارد 

ای سحر سیرت خوش لهجه نگاهت به کجاست 

لحظه ی پنجره خانه را باز کن 

تا ببینی که خدا چشم براه دل ماست  

******** 

  تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت 

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت 

تا به کی با ضربه های درد رام شد 

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد 

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار 

خسته ام از این زندگی با غصه های بی شمار   

******** 

در این بازار نامردی   تو دنبال چه می گردی  

نمی یابی تو هرگز نشانی  از عشق و جوانمردی  

برو بگذر از این بازار  از این بازار طنازی 

اگ چون کوه باشی  تو می بازی تو می بازی  

******** 

ما گر ز دری پا کشیدیم کشیدیم  

امید ز هر کس که بریدیم بریدیم 

دل نیست کبوتر که چو بر خاست نشیند 

از گوشه بامی که پردیم پریدیم  

 

******** 

می شود گاهی به آهی بر ستم فریاد کرد 

می شود در بی نمازی هم از خدا یاد کرد 

می شود با لحظه ی اندیشه در اعمال خود 

خرابه ی این ویرانه خودکرده را آباد کرد   

گاهی یک کودک ندارد مادری در بسترش 

میشود با یک محبت قلب او را شاد کرد  

******* 

از پاکی اشک های خود فهمیدم ؟! لبخند همیشه راز خوشبختی نیست   

*******

سکوت دوستی است که هر گز خیانت نمی کند   

 

******** 

مرا یاد آر در شبهای مهتاب

و بی تو ای امید من به دشت خاطراتم برگ ریزان است

همیشه در میان باغ عشقم غنچه یادت شکوفان است

دگر برق نگاهت را مگیر از من نمی دانی بریدم از همه زنجیر الفت را

پرنده های شوقم را ببین با اشتیاق آتشین سوی تو می آیند

دگر مگریز از پیشم مرا مگذار تنها با تن تب دار سوزانم

مرا با دستهای پر بهار خود عیادت کن... 

 

 

                                                                          یکی مثل هیچکس