در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک دیده طرح دریا بکشی
تا غربت من هزار فرسنگ باقی است
تنها نشدی که درد تنها بکشی
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
رسم این شهر عجیب است بیا بر گردیم
قصد این قوم فریب است بیا بر گردیم
آن که یک روز دل به نگاهش دادیم
خنده اش سرد و غریب است بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم
پ.ن: ولی افسوس که امروز در ده ما نیز دختر عشق نجیب نیست ؛ به کجا برگردیم ؟
فرید
ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد