یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

حرف دل

وقتی نه دلیلی برای گفتن هست
و نه گوشی برای شنیدن
وقتی سکوتم را التماس میکنی
و وادارم میسازی به خاموش ماندن

وقتی چشمانت را میبندی وبا تمام قوا
مرا به اعماق تاریکی هل میدهی

دیگر چیزی باقی نمی ماند
نه از من نه از سکوت نه از تاریکی نه از خاموشی .
خیالت راحت

چقدر بخشیدیم و چقدر خالی ماندیم!
انگار کسی ما را جز تنی هوسناک
نمیدید...
و تلخی بغض من هنوز در میان بوسه های خیس تو ناپیداست......
دیگر پیدایم نکن!!!
میگویند مرده ام

و چه بی هدف می گذرند این ثانیه ها
و چه خود سرانه می نویسد این قلم
دور از تو و
نزدیک به تو

میدونم یه روز میای به دیدنم

ولی اون روز دیگه پوسیده تنم

اگه بازش بکنی قلب منو

توی اون نوشته منتظرتم

با یک نگاه عاشق می شدیم و با یک اشاره دل می باختیم

وقتی به دل بستن خود فکر می کنم ؛ از همه آن سادگی ها به خنده می افتم...

ولی نه! اگر چه دل ها پاک بودند و بی آلایش ؛ اما زندگی مسیری به همان سادگی نداشت .

من به یک نگاه دل باختم و به صد اشاره آن را پاک کردم. می دانم آنچه باید ؛ اتفاق میافتد

من به تقدیر نوشته شده ایمان دارم و فکر می کنم آنچه باید؛ رخ خواهد داد.

پس خود را به سرنوشت می سپارم و ایمان دارم دل های پاک و بی گناه تقدیری زیبا دارند........

همین..

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که بخاطر لرزش دستانم
در زیر آواره ای از رنگ ها ناپدید ماند ...

در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم

دیشب دور از تو قلم برداشته

دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زیر را برایت نوشتم تا بدانی دور از تو چه می کشم .

من نمی گویم با من حرف نزنی می میرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم

حالا احساس امشبم را بخوان :

تو شب را با بالش خیس از اشک بسر کردن و از ترس اینکه

دلدارت دور از تو چه می کند و دستت را بی هوا به سویش که دردسترست نیست دراز کردن

وخود را در حفره های تنهایی یافتن را تا حالا حس کرده ای ؟؟؟

تو برای گریه کردن منتظر اشک شدن و بی دوست بودن را با تمام وجود

در یافتن و با حسرتهای بی پایان به امید اینکه روزی شاید

فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بیهودگی این انتظاررا تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

به کسی دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزیک حسرت و ترنم اشک به صبح رساندن

و تک تک امیدهای به یاس تبدیل شده دلت را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو زندگی کردن با روح دوست و شبها را به یاد مهتاب رویش و

ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تونبض و تپش عشق را در رگهای دستانت که هر لحظه شوق در آغوش گرفتن یارش را دارد

و خود را در تنهایی شب میان گریه های سیاهی شب محصور دیدن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو به درون وتفکرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو تا لحظه ای که اشک چشمانت خشک نشده گریه کردن و با نگاههای عمیق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه کردن

را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو کسی را که بیش از همه دوست داری و دستت به آن نمیرسد و بدون حضورش لحظه ای آرام

و قرار نداشتن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟‌

تو محرم اسرار تنهائیت فقط قلم وکاغذ بودن و چشم به سفیدی کاغذ

و اشک قلم دوختن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟‌

نمی دانم .....

ولی من تمام آنچه که گفتم با تمام وجودم احساس کرده ام

مرا بسپار به یادت

ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .
عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

ادامه مطلب ...

ازت متنفــــــــــرم سرنوشت شوم من

 

اگر اشک ها نمی بود داغ ... ها

  سرزمین وداع را می سوزاند

 کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش میدهی

 پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد

 هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی

 هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی

 همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده ای

 زود از دنیای تو می رود .

  امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

 پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی

 افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم .

 دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم

 کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد

 نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .

 من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن و به یاد تو زیستن

 و تنها از خاطرات گذشته تعذیه کردن می ترسم .

 زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید بهترین

 سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است

 که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود .

 ای کاش می تونستم از دستت فرار کنم

 به چه زبانی بهت بگم ازت بدم میاد تو رو خدا دیگه دنبالم نیا

 دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است

 دست تو ، سایه تو همیشه بر سر آدم ها قدرت نمایی می کند

 تا آدم ها خلق میشن تو موجود نفرت انگیز هم به دنیا میای

 دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم

 و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم

 

 

 ازت متنفــــــــــرم سرنوشت شوم من

تاریخ ِ من

تاریخ من

تو را تکرار نخواهد کرد...