رسم این شهر عجیب است بیا بر گردیم
قصد این قوم فریب است بیا بر گردیم
آن که یک روز دل به نگاهش دادیم
خنده اش سرد و غریب است بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم
پ.ن: ولی افسوس که امروز در ده ما نیز دختر عشق نجیب نیست ؛ به کجا برگردیم ؟
فرید
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...
ماه کشید...مهتاب کشید
و انقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک کوچکتر شد...صبح تویه جعبه ی
مداد رنگی...
جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد...
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان
ادامه مطلب ...