من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم
...تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
ادامه مطلب ...
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند…
وای سهراب کجایی آخر؟……
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند..
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند,
همه جا سایه ی دیوار زدند…
وای سهراب دلم را کشتند…..
اگر صبح امروز موقع خروج از منزل به فقیری کمک کردی، اتومبیلی را که در سرما خاموش کرده بود هل دادی، به کودکی که زمین خورده بود با مهربانی کمک کردی که بایستد و یا حتی لبخندی را به صورت نگران انسان افسردهای هدیه کردی و بعد تا غروب هزاران اتفاق خوب و فرصتهای دوستداشتنی برایت رخ داد، شک نکن که این اتفاقات خوب با آن کارهای خوبی که صبح انجام دادی و به تو احساس خوبی دادند، ارتباط دارند.
برعکس اگر صبح که از خواب برخاستی حوصله نداشتی و به خشم و ناراحتی اجازه دادی ساعاتی از صبح تو را خراب کند و در نتیجه اوقات بقیه را هم تلخ کند و بعد تا غروب بدشانسی و بدبیاری پیدرپی نصیبت شد، شک نکن که این اتفاقات نامطلوب با آن اخلاق ناخوش و رفتارهای ناپسندی که صبح انجام دادی و در وجود تو و اطرافیان احساس بد ایجاد کردند، مرتبط هستند.
لازم نیست حتما در آزمایشگاههای مدرن و در مقالات علمی ثابت شود که بین احساس خوب وجود یک انسان و خوششانسی او در طول زندگی رابطهای وجود دارد. همه ما به صورت غریزی از این ارتباط آگاهیم و چیزی در عمق وجود ما شک ندارد که اگر اتفاقات بدی پشت سر هم در طول روز برای ما رخ میدهد حتما مرتبط است با احساس و خلق و خوی ناخوشایندی که اول صبح داشتهایم. هر اتفاق بد احساس بد جدیدی خلق میکند و با ظهور احساس بدتر اتفاقات بدتر هم رخنمایی میکنند.
ادامه مطلب ...
یه خانمی با ماشین خودش تو جاده داشت رانندگی میکرد
یه آقایی هم داشت با ماشین خودش تو همون جاده تو باند مخالف رانندگی میکرد
وقتی این دو به هم رسیدند
خانم شیشه ی ماشینش رو پایین میکشه و
خطاب به آقا فریاد میزنه
حیووووووووون
آقا هم بلافاصله داد میزنه
ادامه مطلب ...