آن چه به پروردگار مدیونیم , دوست داشتن دیگران است
دل تاری است که وقتی بشکند بهتر می نوازد
ملت عشق از همه دینها جداست * عاشقان را مذهب و ملت خداست
نامی نداشت. نامش تنها انسان بود؛و تنها دارایی اش تنهایی اش
آن چه به پروردگار مدیونیم , دوست داشتن دیگران است
ای کاش می شد مثل یه برگ زرد توی پاییز زندگی رو رها کرد و خود رو به دست باد سپرد... ای کاش می شد
این راه نزدیک تر است...
آرام بشین و چشمانت را ببند و به آرزوهای خود بیندیش ، اندیشیدن به آرزوها در تو احساس سبکی و زیبایی پدید می آورد. اکنون آرام آرام چشم بگشا و به اطراف خود بنگر ، موقعیتی در آن هستی در گذشته آرزوی تو بوده. اگر از موقعیت خود راضی و ناخشنودی کسی مسئول آن نیست.جملاتی از این قبیل را بسیار شنیده و نگران تر از پیش روند تکراری را ادامه داده ای زیرا مجبور بوده ای ، نمی توانی با خواندن مطلبی شاد با اندیشه های مثبت به یکباره تصاویر و راهکار های عملی خاصی در ذهن خود بپرورانید. سال ها دوست داشته ای تغییر کنی؟ و از همه مهمتر دیگران تغیر تو را ببینند و رفتارشان را عوض کنند. این ها همه باعث شده تا در دل خود را سر زنش کنی؟ گناه دیگران را به دوش بگیری و با جمله "بازهم اشتباه کردم" آنچه را که روی داده ببخشی.چگونه ممکن است دیگران را عاری از خطا بدانی و خود را گناهکار و بی عرضه تشخیص دهی؟ تو سر چشمه مهربانی هستی ، تو هر آنچه را که براستی دوست داری بدست خواهی آورد باید باورت شود که ارزشمندی و خودت را دوست داشته باشی ، شکست ظاهری در این بوده که خودت نبوده ای؟ و بیشتر شبیه کسی که دیگران دوست داشته اند بوده ای. از خودت به اندازه توان و موقعیت های واقعی ات توقع داشته باش ، بجای گفتگو های ناخوشایند درونی ، با آرامش کامل در نظر بگیر که در حال حاظر بهترین حرکت برای تو چیست؟ از چه کسانی می توانی کمک بگیری؟ راهنمایی چه افرادی براستی سودمند است؟ کدام راه تو را به هدفت نزدیکتر می کند؟ بر خلاف آنچه که تاکنون عمل کرده ای عمل کن ، تا تجربه های نا خوشاین تکرار نشود . به خودت قول بده بهانه تراشی را بذاری کنار ، از سلطه جویی دست بردار ، اگر دوست داری تغییر کنی باید بر بسیاری از رفتارهای نازیبای خود غلبه کنی. پیشرفت کردن و شاد شدن نیازمند خطر هست! اگر بدانش و استعداد غیر واقعی تظاهر کنی همچنان در جایگاهی که تو را رنج میدهد خواهی ماند و انگشت اتهامت همیشه سوی کسی نشانه خواهد رفت. بخشش را بیاموز تا پیشرفت کنی ، مهر بورز تا تنها نمانی ، درک کن زمان زیادی را برای در جازدن هدر ندهی ، برای یکبار هم که شده مدتی کوتاه خلاف جهت امواج درونت باش.
سرور رویاهای خودت باش و خودت را با مهربانی دوست بدار
امشب می خوام رو آسمون عکس چشات و بکشم
اگر نگاهم نکنی ناز چشاتو بکشم
ای کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم
********
خانه ما ساده تر از کوچه ما است
هر گوشه آن زمزمه مهرو وصفاست
کوچک اما به بزرگی وجودت دلچسب
و دل انگیز که هر پنجره اش رو بخداست
گر غم فقر دست مرا تنگ نمود
غصه ای نیست که قارون صفا جلوه نماست
چونکه آویز تحمل به تو لبخند زند
در تماشگه تو معرکه شرم و حیاست
درک تو با همه خردی چه شکوهی دارد
ای سحر سیرت خوش لهجه نگاهت به کجاست
لحظه ی پنجره خانه را باز کن
تا ببینی که خدا چشم براه دل ماست
********
تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته ام از این زندگی با غصه های بی شمار
********
در این بازار نامردی تو دنبال چه می گردی
نمی یابی تو هرگز نشانی از عشق و جوانمردی
برو بگذر از این بازار از این بازار طنازی
اگ چون کوه باشی تو می بازی تو می بازی
********
ما گر ز دری پا کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو بر خاست نشیند
از گوشه بامی که پردیم پریدیم
********
می شود گاهی به آهی بر ستم فریاد کرد
می شود در بی نمازی هم از خدا یاد کرد
می شود با لحظه ی اندیشه در اعمال خود
خرابه ی این ویرانه خودکرده را آباد کرد
گاهی یک کودک ندارد مادری در بسترش
میشود با یک محبت قلب او را شاد کرد
*******
از پاکی اشک های خود فهمیدم ؟! لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
*******
سکوت دوستی است که هر گز خیانت نمی کند
********
مرا یاد آر در شبهای مهتاب
و بی تو ای امید من به دشت خاطراتم برگ ریزان است
همیشه در میان باغ عشقم غنچه یادت شکوفان است
دگر برق نگاهت را مگیر از من نمی دانی بریدم از همه زنجیر الفت را
پرنده های شوقم را ببین با اشتیاق آتشین سوی تو می آیند
دگر مگریز از پیشم مرا مگذار تنها با تن تب دار سوزانم
مرا با دستهای پر بهار خود عیادت کن...
یکی مثل هیچکس
می خواهم بمانم تا جایی که بتوانم و نفس داشته باشم و دستان بی جانم یاری ام کنند.
میخواهم دیروز را به امروز و امروز را به فردا بچسبانم! میخواهم دلتنگی ها یم را بیرون بریزم و از پشت پنجره ی آبی آسمان خدا به زندگی نگاه کنم.
ولی این بار نگاهم معنای بیشتری دارد... که تور را خواهم گفت.