خاطره ی تو کوچه ی احساس مرا پُر می کند
و زمان زمزمه ی قلب
توست برای من .
کاش پنجره ات را رو به خیالم باز می کردی
تا
من در نگاهت پرواز کنم.
به شکرانه ی عشقت ، قدم توی
دلت می زارم،
بلکه قلب ِ بی پناهم کمی آروم بگیره...!
آه که چقدر دلم از بی معرفتی آدم ها می گیرد . نمی دانم این رسم روزگار است
یا رسم آدم ها ، که تا یادشان نکنی یادت نمی کنند . خیلی سخت است کسانی
که دوستشان داری - صادقانه و از عمق وجودت- ، بی رحمانه - و شاید هم
ندانسته - قلبت را تکه تکه کنند. خیلی انتظار بزرگی است این که بخواهی
عزیزانت جویای احوالت باشند !!!!!
چند وقتی است از بودن توی جمع عذاب
می کشم.اینجور وقت ها بیش تر احساس تنهایی می کنم .سخت تر از اینکه دنیای
همه ی ادم های دور و برت با دنیای تو زمین تا اسمان فرق داشته باشد ؟!
شاید باید به تنهایی خو کرد . شاید باید او را فهمید ...
اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را
شنیدم. هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل
کردند.
مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز
آرزوی کافی برای تومیکنم .”
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که
من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و
احتیاج داشت که گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش
با این سؤال اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید
برای آخرین بار است که او را میبینید؟
” جواب دادم: ” بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا
آخرین خداحافظی؟ “
او جواب داد: ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور
زندگی میکنه. من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی
او برای مراسم دفن من خواهد بود . “
“وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید ” آرزوی
کافی را برای تو میکنم. ” میتوانم بپرسم یعنی چه؟ “
به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت
who calls you back when you hang up on him
کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی
who will stay awake just to watch you sleep
کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند
ادامه مطلب ...گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و
آدمی رو به خدا . ما همه آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید
کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش
میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن
است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد؛ اما انسان
همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را
میداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.
او همه زندگیاش را وقف نور میکند، در نور به دنیا میآید و در نور
میمیرد. نور میخورد و نور میزاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد؛ بدون خدا، انسان.