از سروده های زنده یاد خسرو گلسرخی
معلم پای تخته داد می زد،
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد
برای اینکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر هست"
ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا آورده می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده.
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان بدر برده می داند.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید!
باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمی ماند.
دیروز به تاریخ پیوست، فردا معماست، و امروز هدیه است.
پنج آدم خوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت رایانه ای استخدام
شدند.
هنگام مراسم معارفه و خوش آمدگویی ، رییس شرکت به
گروه آدم خواران گفت:
«از این پس ، شما همه جزو تیم ما هستید. اینجا می
توانید حقوق خوبی بگیرید و در غذاخوری شرکت هر مقدار غذا ، از هر نوع
، گوشتی و غیر گوشتی که دوست دارید بخورید. بنابراین خواهش می کنم فکر
خوردن کارکنان ما را از سر خود بیرون کنید آدم خوارها قول دادند که با
کارکنان شرکت کاری نداشتهباشند...