اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را
شنیدم. هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل
کردند.
مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز
آرزوی کافی برای تومیکنم .”
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که
من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و
احتیاج داشت که گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش
با این سؤال اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید
برای آخرین بار است که او را میبینید؟
” جواب دادم: ” بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا
آخرین خداحافظی؟ “
او جواب داد: ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور
زندگی میکنه. من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی
او برای مراسم دفن من خواهد بود . “
“وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید ” آرزوی
کافی را برای تو میکنم. ” میتوانم بپرسم یعنی چه؟ “
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند
پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود...
عقل و قلب
برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن و
برای اداره کردن دیگران از قلبت.
ادامه مطلب ...