آخ! که دلم چقدر برای هیچکس ها تنگ شده بود ....
دلم برای خونمون، شهرمون، کوچمون، شماها، هیچکس ها وخلاصه همه چیز تنگ شده
من الان تو شهر تورنتو پیش عمه ام اینا هستم و مادرم اینا هم تو آمریکا هستن. دارم کلاس زبان میرم فشرده تا بتونم ادامه تحصیل بدم ... ولی خیلی سخته که آدم زبون این زبون نفهم ها رو نمی فهمه ...
آب و هوایی اینجا واقعا محشره مثل شمال میمونه یا حتی بیشتر ... اما خوب وطن آدم چیزه دیگه هست با اینکه اینجا کلی دوست و فامیل و آشنا داریم و پیدا کردم اما...دلم برای همه دوستا و آشناهام تو ایران بدجور تنگ شده .
فرید تو هم تنبل شدی آره!این چه وضع آپ وبلاگ هست کاری نکن که من قاطی کنما!!!
می خوام از مهاجرت بگم ، از خاطره هام تا الان که اینجام، البته بعد اینکه جا بیفتم و وقتمم کمی آزاد بشه
فعلا که خونه عمم اینا افتادیم تا بعد که ددی قراره خونه بخره اینجا ...........
برای همه تون آرزوی سلامتی می کنم
تو این ماه عزیز از همه تون التماس دعا دارم، واسه یکی از عزیزانم مشکلی پیش اومده و خواهشا دعا یادتون نره.
==خدا حافظ==