شیوانا در مجلسی نشسته بود و در سکوت به صحبت
جمعی گوش می داد . موضوع صحبت مردی بود که همه میگفتند جرمی مرتکب شده و
مستحق مجازات است و هر کس در بدگویی از مرد جمله ای میگفت. شیوانا بالاخره
طاقت نیاورد از جا بر خاست تا برود . یکی از جمع به طعنه گفت :"استاد ! این
آدمی که ما راجع به او حرف می زنیم نزد هیچ کس آبرویی ندارد و تمام اعتبار
و حیثیتش بر باد رفته است!؟"
شیوانا آهی
کشید و گفت :می گویید انسانی است که هیچ کس
پشتیبانش نیست ولی این قبیل انسانها حامی قدرتمندی دارند که من از ترس او
این مجلس را ترک می
کنم! همان فرد با خنده گفت :" آخر چنین فردی را چه کسی
حمایت خواهد کرد؟ او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد!"
شیوانا سری
تکان دادو گفت :"ایستگاهی است که در آن ایستگاه خالق کائنات همیشه منتظر
است تا انسانهای درمانده و مایوس را در آغوش
بگیرد . وقتی انسانی امیدش
را از دست میدهد وبه سوی او بر می گرداند خالق کائنات چتر
حمایتش را بر سر او باز میکند و حامی او میشود. به همین خاطر طفلی که یتیم
میشود غریبی که در مانده می شود مسافری که راه گم میکند و انسانی که بی حرمت می
شود نهایتا وقتی به این ایستگاه می رسد خود را در آغوش
این حامی بزرگ میبیند و آرام میگیرد.
من از ترس آن حامی بزرگ این
مجلس را ترک میکنم چرا که سنگینی نگاه خشمگین خالق کائنات را به خوبی حس می
کنم و در تمام عمرم از هیچ چیز به اندازه این نگاه سنگین نترسیده ام!"
و به قول یکی از معصومین بترس
از ظلم کردن بر کسی که جز خداوند یاور دیگری ندارد