سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به
من گفت: اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو
................! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم... اون گفت: من
میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم... وقتی که
داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند
دقیقه ایستادم و بعد به طرف ماشینم برگشتم ... یهو با چهرهء نامزدم و
چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و
گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی... ما خیلی خوشحالیم که چنین
دامادی داریم... ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا
کنیم... به خانوادهء ما خوش اومدی!
نتیجهء اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید!