یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

یکی مثل هیچکس

سلام غزل جان میلت هک شده هروقت اومدی وب تو بخش نظرات کامنت بذار

خیال یا واقعیت؟

4qpqjhx.jpg

زن: شما بار اولتونه؟
مرد: همیشه به نظر میاد که بار اوله ولی بعداً میفهمی که هرگز بار اول نبوده.
زن: اوو….یعنی شما قبلاً هم رفتید؟
مرد: همیشه میرم.
زن: چطور ممکنه؟شنیدم که خیلی مشکله!
مرد: اتفاقاً خیلی راحته فقط کافیه که بخوای، راحت میبردت.

زن: اما من هیچ وقت جرأتش را نداشتم، همیشه میترسیدم، ولی خیلی دوست داشتم که این کار را انجام بدم. این اولین بار که دارم اقدام میکنم، خیلی هم میترسم.
مرد: ترس نداره فقط باید اعتماد کنید، در ضمن مطمئن باشید شما هم بار اولتون نیست.
زن: یعنی چی؟ میخواهید بگید من دروغ میگم؟
مرد: نه! میخوام بگم، خودتون متوجه نبودید، وگرنه شما هم رفتید فقط این بار متفاوت تر.
زن: ولی من این بار اوله که میخوام برم !
مرد: خیال میکنید که بار اوله.
زن: یعنی میخواهید بگید که من خیالاتیم؟!!!
مرد: خیال لازمه کاره.
زن: شما هم مثل بقیه فکر میکنید که من عقل
(مرد حرف او را قطع میکند.)
مرد: من در مورد شما هیچ فکری نمیکنم.
زن: شما دارید به من اهانت میکنید! من آدم خیالاتی ای نیستم.
مرد: مگه میشه؟ اگه نباشید پس اصلاً انسان نیستید. من اصلاً با خیالاتم زنده هستم، اگه اونو از من بگیرند دیگه هیچی ندارم.
زن: یعنی چی؟ میشه واضح تر صحبت کنید؟ من متوجه نمیشم.
مرد: الان متوجه میشید، لطفاً بایستید.
زن: بله آقا؟!!!
مرد: اعتماد کنید، نترسید،بایستید.
زن : مممم…. باشه.
(زن می ایستد.)
مرد: خب حالا زیر پاتون را نگاه کنید.
(زن نگاه میکند.)
زن: خب؟!!!
مرد: با دقت نگاه کنید.
(زن یک بار دیگر با دقت دور و بر خود را نگاه میکند.)
زن: خب؟!!!
مرد: چی میبینید؟
زن: زمین را.
مرد: آ فرین درسته این زمینه، شما میبینید، این یک واقعیته.
زن: منظور؟!!!
مرد: الان میگم. شما یک سا عت پیش کجا بودید؟
زن: محل کارم، بانک.
مرد: چی کار میکردید؟
زن: خب مسلماً امور بانکی را انجام میدادم.
مرد: تو دستتون چی بود؟
زن: خب معلومه چک، پول، فیش، از این چیزا دیگه.
مرد: میشه همون کار هایی را که اونجا انجام می دادید را الان هم انجام بدید؟
زن: منظورتون چیه؟ چه فایده داره؟
مرد: متوجه خواهید شد،انجام بدید لطفاً.
زن: بله، چشم.
(زن در کیف خود را باز میکند،مقداری پول در می آورد و میشمارد. مرد کاغذی را به او می دهد.)
مرد: خیال کنید من مشتری هستم، و این کاغذ هم یک چکه.
زن: بله چشم.
مرد: لطفاً این چک را واسه من نقد کنید.
زن: بله حتماً،لطفاً کارت شناسایی؟
(مرد کاغذ دیگری به او میدهد.)
زن: ممنون.
مرد: خب دیدید . شما الان یه کاغذ تو دستتونه ولی تو تخیلتون اونو چک و کارت شناسایی دیدید. حالا بگید تو اون دستتون چیه؟
زن: پول.
مرد: اون ها رو بدید به من.
(زن مردد است، پول را به مرد میدهد.)
مرد: خب بقیش لطفاً.
زن: بقیه چی؟
مرد: مبلغ چک من ۲۰۰هزار تومانه.ولی شما فقط ۵۰هزار تومان دادید.
زن: آهان… یعنی خیال کنم؟
مرد: بازی را خراب نکنید، اجازه بده تا خیالتون با واقعیت کنار بیاد،این سبکتون میکنه. ما واسه همین اینجاییم،اومدیم پیشه روانکاو تا ما را با خواب مغناطیسی تخیلمون را با واقعیتمون یکی کنه و ما را با درونیات خودمون آشتی بده. خب حالا من هم با تجربه ای که داشتمّ میخوام کمکتون کنم که ترستون بریزه. به من اعتماد کنید. حالا بازی را از سر میگیریم.لطفاً بقیه پول من را لطف کنید خانم.
زن: اهان، بله. چک پول بدم خدمتتون؟
مرد: بله.
(زن سه عدد چک پول ۵۰ هزار تومانی به مرد میدهد.)
مرد: متشکرم خانم ، خسته نباشید.
مرد میخواهد از صحنه خارج شود.
زن: ببخشید آقا ! کجا میرید؟!!!
مرد: خونه.
زن:پول من؟!!! ( اشاره به دست مرد میکند )
(مرد پولها را در جیب خود میگذارد.)
مرد: شما میتونید یک دزد را تو خیالتون ببینید؟
زن: بله میتونم.
مرد: خب حالا تو واقعیت هم ببینید.
(مرد خارج میشود، زن هاج و واج میماند.) پایان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد