و تو رفتی و هنوز سالهاست
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم ....
****
شب است
و نور روی پنجره های خیس شهر راه می رود
من هم ایستاده ام
و فاصله ی خانه تا کوهستان را حدس می زنم
اول با بخار نفسم روی شیشه ها می دمم
بعد با انگشتانم
جاده ای باریک و طولانی را روی آن ها نقاشی می کنم
و بالآخره در دورترین نقطه
در پایان راه
آدمی را می کشم که پشت به من کرده است
و گوئی دارد در باران دور می شود....