امشب می خوام رو آسمون عکس چشات و بکشم
اگر نگاهم نکنی ناز چشاتو بکشم
ای کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم
********
خانه ما ساده تر از کوچه ما است
هر گوشه آن زمزمه مهرو وصفاست
کوچک اما به بزرگی وجودت دلچسب
و دل انگیز که هر پنجره اش رو بخداست
گر غم فقر دست مرا تنگ نمود
غصه ای نیست که قارون صفا جلوه نماست
چونکه آویز تحمل به تو لبخند زند
در تماشگه تو معرکه شرم و حیاست
درک تو با همه خردی چه شکوهی دارد
ای سحر سیرت خوش لهجه نگاهت به کجاست
لحظه ی پنجره خانه را باز کن
تا ببینی که خدا چشم براه دل ماست
********
تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته ام از این زندگی با غصه های بی شمار
********
در این بازار نامردی تو دنبال چه می گردی
نمی یابی تو هرگز نشانی از عشق و جوانمردی
برو بگذر از این بازار از این بازار طنازی
اگ چون کوه باشی تو می بازی تو می بازی
********
ما گر ز دری پا کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو بر خاست نشیند
از گوشه بامی که پردیم پریدیم
********
می شود گاهی به آهی بر ستم فریاد کرد
می شود در بی نمازی هم از خدا یاد کرد
می شود با لحظه ی اندیشه در اعمال خود
خرابه ی این ویرانه خودکرده را آباد کرد
گاهی یک کودک ندارد مادری در بسترش
میشود با یک محبت قلب او را شاد کرد
*******
از پاکی اشک های خود فهمیدم ؟! لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
*******
سکوت دوستی است که هر گز خیانت نمی کند
********
مرا یاد آر در شبهای مهتاب
و بی تو ای امید من به دشت خاطراتم برگ ریزان است
همیشه در میان باغ عشقم غنچه یادت شکوفان است
دگر برق نگاهت را مگیر از من نمی دانی بریدم از همه زنجیر الفت را
پرنده های شوقم را ببین با اشتیاق آتشین سوی تو می آیند
دگر مگریز از پیشم مرا مگذار تنها با تن تب دار سوزانم
مرا با دستهای پر بهار خود عیادت کن...
یکی مثل هیچکس